سه گفتگوی مهم میان حکومت پاپ و سران صهیونیزم
گفتگوی هرتزل و جناب پاپ پیوس(1) دهم در 1903
گفتگوی سوکولف و جناب پاپ بندیکت (2) پانزدهم
گفتگوی وایزمن و جناب پاپ بندیکت پانزدهم
کریستوفر سایکس فرزند همان مارک سایکس است که عربها از جنگ جهانی اول با او آشنا شدند و قرارداد شوم معروف به معاهده ی «سایکس- پیکو» به وی شهرت بخشید. در این معاهده که در سال 1915 منعقد شد و به تجزیه ی جهان عرب که تابع امپراتوری عثمانی بود انجامید، سایکس نماینده ی حکومت برتیانیا بود و جرج پیکو نماینده ی دولت فرانسه. در سال 1953 کریستوفر کتابی با عنان Two Studies in Virtue نوشت که در آن دو شخصیت را بررسی کرده بود.
یکی از این دو پژوهش درباره ی ریچارد سیبتورپ (Richard Sibthorp)، یکی از رجال کلیسای قرن گذشته است که حدود یک سوم کتاب را در بر می گیرد و بررسی دوم به تلاشهای مارک سایکس، پدر کریستوفر، در راه صهیونیسم می پردازد. چرا که او در سال 1915، بی آن که عربها بفهمند، صهیونیسم را پذیرفته بود. مارک سایکس اسناد و اوراق مختلفی از خود برجای گذاشت که همه ی آنها منبع مهمی در زمینه ی اخبار فعالیتهای صهیونیسم در لندن پس از 1914 تا پایان جنگ به شمار می آیند. این پژوهش بیشترین بخش کتاب را به خود اختصاص داده است. مطالب بسیاری که کریستوفر از قول خود در کتابش آورده است همانهایی است که در اوراق بر جای مانده از پدرش ثبت شده است. مارک سایکس آراء و نکاتی که به نظرش می رسیده در جای خود آورده است.
هدف ما از اشاره به این مطالب آن است که بگوییم اخباری که درباره ی دو گفتگوی نخست- گفتگوی پیوس دهم و هرتزل در سال 1903 و گفتگوی پاپ بندیکت پانزدهم و سوکولف در 1917- به ما رسیده، نویسنده از همان اوراق گرفته است.
1- گفتگوی پاپ پیوس دهم و هرتزل در سال 1903
کریستوفر در صفحه ی 156 کتاب خود می گوید: آخرین گفتگوی هرتزل با سلاطین اروپا گفتگوی او با عالیجناب پیوس دهم است و سزاوار بود که این گفتگو انظار را به سوی خود جلب کند حال آن که کمتر چنین شد. نویسنده سپس به توصیف گفتگو می پردازد که ما جمله به جمله ی آن را بازگو می کنیم:«گفتگو منسجم نبود. بعد از رد و بدل کردن تعارفات معمول، هرتزل صحبت را آغاز کرد. وی به بیان برنامه ی خود پرداخت که هدف از آن دادن یک وضعیت خاص فوق العاده به اماکن مقدسه است. این وضعیت بخشی از یک برنامه ی صهیونیستی گسترده تر و جامعتر را که هدف کاستن از مصیبتهای یهود را دنبال می کند، تشکیل می دهد. هرتزل بدون آن که کمترین اشاره ای به مصالح دینی (یعنی مسیحیت) بکند، این سخنان را اظهار داشت. پاپ با سردی به حرفهای او گوش داد و آنگاه گفت: در این جا دو احتمال وجود دارد: یا این که یهودیها بر باور دینی خود استوارند و همچنان منتظر آمدن مسیح هستند؛ مسیحی که ما معتقدیم آمده است. در چنین حالتی یهودیها منکر نبوت عیسی مسیح می باشند و بنابراین ما نمی توانیم دست مساعدت به سوی آنها دراز کنیم. و یا این که با دین هیچ سروکاری ندارند و فقط می خواهند به فلسطین بروند که این خود بیشتر موجب می شود تا ما نسبت به آنها تمایل کمتری داشته باشیم. آیین یهود اساس دین ماست منتها مسیحیت جایگزین آن شد و از این رو ما امروز نمی توانیم بیش از آنچه در گذشته به یهود کمک کردیم،(3) آنها را مساعدت کنیم. انتظار می رفت که یهودیها نخستین کسانی باشند که دعوت عیسی مسیح را بپذیرند لکن آنها تا به امروز این کار نکرده اند.
هرتزل حتی الامکان سعی کرد با کمک گرفتن از قدرت حاضر جوابی خود، پاسخ عالیجناب پاپ را بدهد. او که رنجیده و عصبانی شده بود با تأثر پاسخ داد: به اعتقاد من مصیبت و بی رحمی هیچ وقت بهترین وسیله برای متقاعد کردن ملت ما نبوده است.
این عبارت غیرت آتشین عالیجناب پاپ را برانگیخت و در رد و تکذیب گفته ی هرتزل چنین گفت: سرور ما عیسی مسیح در حالی ظهور کرد که هیچ قدرت مادی نداشت. او فقیر بود و پیامش پیام صلح. به احدی ستم نکرد بلکه این او بود که در معرض ستم بیدادگران قرار گرفت و مردم، حتی عده ای از شاگردانش، او را رها کردند. نفوذ او فقط پس از پایان زندگیش بر روی این کره ی خاکی، قوت گرفت. دقیقاً بعد از آن نه پیش از آن. قدرت کلیسا سیصد سال پس از تأسیس آن تثبیت و استوار شد. در سراسر این مدت در به روی یهود باز بود تا به نبوت حضرت مسیح ایمان بیاورند، اما ایمان نیاوردند و امروز هم به او ایمان ندارند.
با آن که هرتزل بیش از سایر یهودیهای روزگار خود با مذهب کاتولیک دشمنی می ورزید، اما بی اختیار تحت تأثیر عبارات پاپ، که به گفته ی خود او در یادداشتهایش، شکوه سادگی و بی آلایشی در آنها موج می زد، قرار گرفته بود.
بعد از آن که صحبت مدتی به درازا کشید، هرتزل برای آخرین بار سعی کرد بحث را از دین به موضوع دیگری بکشاند. او به شرح و بیان فشارهای اجتماعی- سیاسیی که یهودیها متحمل می شوند پرداخت، تا این که صحبت تمام شد. این گفتگو دلیلی کافی است بر این که پیوس دهم که در یک فضای پاک و سالم ایتالیایی زندگی می کرد- چنان که سلف او نیز در چنین جوی می زیست- از بی رحمی های آنتی سمی تیزم در اروپای مرکزی و فرانسه و روسیه اطلاع چندانی نداشته است (وی قبلاً مدت نه سال اسقف منتوا بود)... لذا قبول نکرد که وارد جزئیات تراژدی یهود در این عصر شود. ظاهراً هرتزل نیز سعی نکرد اطلاعات وسیعتری در اختیار پاپ بگذارد و این خود شگفت آور است. پاپ بار دیگر نظریات خود را تکرار کرد و گفت که کلیسا برای یهودیان دعا می کند. در یک چنین روزی (25 ژانویه) ما یاد مردی را گرامی می داریم که ایمان نداشت، اما در راه رفتن به دمشق نوری در قلبش درخشید و به طرز حیرت انگیزی به دین حق ایمان آورد. تنها چیزی که می توانم به شما بگویم این است که هرگاه شما یهودیها موفق شدید در فلسطین متوطن شوید کل کمکی که ما می توانیم به شما بکنیم این است که کلیساها و کشیشها را برای تعمید شما در اختیارتان بگذاریم.
سپس، گفتگو با نکته ای فرحبخش خاتمه یافت؛ زیرا کنت لبای که گفتگو را ترتیب داده بود وارد شد. شاید او از این که دید واسطه ی معرفی مردی غیر مسیحی با جانشین مارپطرس بوده است ناراحت شد و سعی کرد جو گفتگو را تلطیف کند، لذا با پاپ گفت: پیش از این هرتزل بارها از حضرت مسیح و شمایل او تمجید و ستایش کرده است. هرتزل کاملاً خاموش بود تا آنچه را می شنود بخوبی در ذهنش جای دهد. او خوشحال شد از این که دید پاپ صحبت لبای را قطع کرد و پاسخ داد: ابداً، ابداً، برعکس من از ملاقات سینیور کومنداتور خوشحالم. موقع رفتن، لبای خم شد و انگشتر پاپ را بوسید. هرتزل در موقع ورود چنین کاری را انجام نداد و البته این رفتار او که یک نفر غیرمسیحی بود با آداب و رسوم معمول مغایرتی نداشت، با این حال هرتزل عقیده داشت که علت سنگدلی پاپ این بود که وی دستش را نبوسیده است. اما به باور ما این نتیجه گیری هرتزل با آن نرم خویی که ما در پیوس دهم سراغ داریم سازگار نیست. هرتزل از مشاهده ی بروز آثار شادی در چهره ی پاپ در پی کاری که لبای کرد و او انجام نداد، شگفت زده شد. هرتزل در پایان چنین گفت: من فقط خم شدم و با پاپ دست دادم».
2- گفتگوی پاپ بندیکت پانزدهم و سوکولف در سال 1917
در همان سال 1903 که هرتزل با پاپ به گفتگو نشست، بریتانیا برای تشکیل میهن ملی یهود، سرزیمن وسیع و خوش آب و هوایی را در اوگاندا، شرق افریقا، به هرتزل پیشنهاد کرده بود، اما یهودیهای روسیه آن را نپذیرفتند و بر فلسطین اصرار ورزیدند. رهبران جنبش صهیونیسم ده سالی را که از زمان مرگ هرتزل تا آغاز جنگ جهانی اول سپری شد، نوعی رکود در فعالیت مستمر صهیونیسم تلقی می کنند. اما بسختی می توان این سخن آنها را باور کرد؛ زیرا، صهیونیستها در داخل امپراتوری عثمانی، در اواخر دوره ی عبدالحمید، و داخل جمعیت مخفی «ترکیه ی جوان» فعالیت نیرومندی داشتند ولی مخفیانه و سری بود. در فلسطین نیز همین طور چه، فعالیت آنها به نحو گسترده ای در خرید اراضی ظهور کرد. در این مدت گروهی از رهبران صهیونیسم، از جمله بن گوریون که در سال 1906 به فلسطین آمد، تحت پوششهای گوناگون جوانان یهودی را در فلسطین آموزشی نظامی می دادند. قبلاً از بالا گرفتن خطر یهود در دولت عثمانی در 1913 صحبت کردیم. در این سال یهودیها به دنبال آخرین کودتا چهار پست وزارتی را در اختیار گرفتند. سپس در سال 1914 جنگ جهانی به وقوع پیوست و در سال 1917 به اعلامیه ی بالفور دست یافتند.«در این سال- 1917- گفتگوی میان سوکولف و پاپ بندیکت پانزدهم صورت پذیرفت. مذاکرات پیرامون اعلامیه ی بالفور بر وفق مراد یهود خاتمه یافته لیکن هنوز علنی نشده بود. حالا پاپ، بندیکت پانزدهم بود. مارک سایکس قبل از سوکولف به رم رفته و ترتیب گفتگوی او با پاپ از طریق سفارت بریتانیا داده بود. سایکس برای انجام یک مأموریت سیاسی مربوط به جهان عرب از رم به قاره رفت. سه هفته بعد (در 10 /5 /1917) سوکولف عازم رم شد و گفتگو صورت گرفت. سایکس به فراهم آوردن مقدمات گفتگو بسنده نکرد، بلکه با یکی از شخصیتهای بزرگ واتیکان که به پاپ بسیار نزدیک بود و پاپ از او حرف شنوی داشت، تماس گرفت. این شخص مونسینیور پاچلی Pachelli (که بعداً پاپ پیوس دوازدهم شد)، نماینده ی وزیر خارجه ی (واتیکان)، بود. سایکس با او صحبت کرد و درباره ی مشکلاتی که حرکت عربی برای مسأله ی قدس به وجود آورده بود، اماکن مقدس اسلامی، صهیونیسم، مصالح متضاد دینی کاتالیکها و ارتودوکسها و سودای کشورها برایش توضیح داد. نماینده ی وزیر زیاد صحبت نکرد اما اظهار داشت که قرار گرفتن اماکن مقدس زیر نظر بریتانیا امری است که با سیاست واتیکان منافاتی ندارد. سایکس می گوید که از سخن نماینده ی وزیر چنین برداشت کرد که گویی وی از ذکر نام فرانسه در ضمن گفتگو خوشش نمی آید. سایکس، همچنین می گوید: فرصت به او دست داد، لذا راه را در برابر ایده ی صهیونیسم هموار کرد و اهداف آن را برای نماینده ی وزیر روشن ساخت و به او گفت که سوکولف به رم می آید و تمام جزئیات را در اختیار می گذارد. نیز سایکس می گوید که انتظار نمی رود واتیکان از ایده ی صهیونیسم جانبداری کند اما به هر حال نماینده ی وزیر از دیدن سوکولف خوشحال خواهد شد.
سوکولف وارد رم شد و از طریق مونسینیور پاچلی با پاپ گفتگو کرد. نتیجه ی گفتگو این بود که گویی تأثیر گفتگوی سابق میان پیوس دهم و هرتزل بکلی از بین رفته است تا جایی که پاپ از سوکولف پرسید: آیا فکر می کنید که اهداف صهیونیسم را به اندازه ی کافی درک کردم؟ پاپ ادامه داد: شگفتا از چرخش فلک و گردش تاریخ که آمده است تا درس عبرت بدهد! نوزده قرن پیش رم دست به تخریب بیت المقدس زد و حالا شما که خواهان بازسازی آن هستید می خواهید از طریق رم به این هدف خود دست یابید!! سوکولف پاسخی داد که به طور ضمنی اشاره به سرنوشت امپراتوری روم داشت و میان آن و سرنوشت یهود که تا به امروز باقی مانده اند، مقایسه کرد. او گفت: گروهی مضمحل شدند و از میان رفتند و گروهی دیگر زنده ماندند و خواهان سرنوشت نیاکان خویش هستند!
پاپ با هیجان اظهار داشت: بله، بله، این خواست خداوند است. سپس از سوکولف خواست تا درباره ی مقاصد صهیونیسم توضیح بیشتری بدهد و او پاسخ داد: برنامه ی ما دو هدف را دنبال می کند: اول، ایجاد یک کانون معنوی- فرهنگی برای یهودیان در فلسطین. دوم، تشکیل میهنی ملی برای یهودیهای ستمدیده. خواسته ی ما ساختن یک مرکز عظیم در این کشور است به طوری که یهودیها بتوانند آزادانه فرهنگ خود را رشد دهند و الگوهای یهودی را به فرزندان خود بیاموزند و آنها را بر اساس روح یهودیت پرورش دهند و تمام تلاش خود را در این راه صرف کنند که میهن ملی خویش را جلوه گاه تمدن و فرهنگ یهود سازند.
به نظر رسید که پاپ عمیقاً می فهمد؛ لذا گفت: ایده ی بزرگی است! آنگاه خواست بداند که آیا این برنامه به منظور حفظ یهود از آزار و اذیت اتخاذ شده است، و سوکولف که از قدرت بدیهه گویی برخوردار بود، با سبکی خطابی و عاطفی به حق یهود «در جایی زیر آفتاب در سرزمین پدرانمان» اشاره کرد و سپس افزود: ما به احیای یهودیت تاریخی و تجدید معنوی و مادی میهن (یهود) چشم دوخته ایم؛ چنان تجدیدی که در آن ویژگی های قومی و سنتهای تورات ما در پاکیزه ترین و بی پیرایه ترین شکل آن متجلی باشد. ما خواهان حق آزادی هستیم که حق هر ملتی است.
پاپ پرسید: آیا در فلسطین آن قدر زمین هست که گنجایش این برنامه ی شما را داشته باشد؟
کریستوفر می گوید: در پاسخ به این پرسش که بعدها از سی سال از این تاریخ هنوز هم مطرح است و محور آینده را تشکیل می دهد، سوکولف با مهارت کسی که می خواهد طفره برود، جواب داد: امکان رسیدن به هدف ما وجود دارد اما بر ماست که راه را هموار کنیم.
سپس، صحبت به تعداد مستعمرات یهودی در فلسطین، که شماری اندک بود و دوازده هزار جمعیت داشت، و مشکلات احتمالی ناشی از انتقال کشور به دست انگلستان از وضعیت فعلی آن به یک مرحله ی پیشرفته که جایگزین حکومت ترکی شود، کشیده شد. پاپ صحبت سوکولف را قطع کرد و گفت: بریتانیای کبیر بزرگترین و با تجربه ترین کشور استعمارگر در جهان است.
آن گاه صحبت از مقاصد صهیونیستی در قبال اماکن مقدس به میان آمد اما پیش از آن، پاپ در حالی که خطوط چهره اش عوض شده بود، سؤالی را درباره ی شالوده ی طرح صهیونیسم پیش کشید و پرسید: آیا قصد شما این است که تعداد زیادی از یهودیها در فلسطین ساکن شوند؟
در این جا بار دیگر سوکولف به دو پهلوگویی پناه برد و جواب خود را در قالب یک کائوچوی براق ریخت و گفت: ما بهترین افراد خود و کسانی را که بیش از همه گرفتار سختی و مضیقه هستند خواهیم آورد. او سپس مسیر سخن را به طرف فعالیتهای بزرگ کشاورزی و کارهایی که پیشروان آنها انجام داده اند، تغییر داد و آن گاه از وضعیت یهودیها در شرق اروپا سخن گفت.
کریستوفر می گوید: آخرین کلماتی که پاپ در این گفتگو در پاسخ به درخواست کمک معنوی سوکولف به زبان آورد و بعدها صهیونیستها مرتباً آن را تکرار کردند، این بود: بله، به اعتقاد من، ما در آینده همسایگان خوبی خواهیم بود».
کریستوفر این جواپ پاپ را با همان زبان ایتالیایی اش نقل کرده است:
''Si,Si. Io credo che noi saremo buoni vicini''
نامبرده در پاورقی توضیح می دهد که محتوای این گفتگوی پاپ و سوکولف را از گزارشی گرفته است که فرزند سوکولف، مستر فلوریان سوکولف، با استناد به اوراق بر جای ماده از پدرش تهیه کرده و آن را در شماره ی ژانویه 1950 مجله ی صهیون منتشر کرده است.
3- گفتگوی پاپ بندیکت پانزدهم و وایزمن در سال 1921
شرحی که وایزمن از این گفتگو در کتابش آورده است، روند روشنی ندارد. وقتی آن را می خوانید احساس می کنید که بسیاری از حرفهایش از هم گسیخته است و او سعی می کند با وصله های ناچسبی آنها را به هم پیوند دهد. گفتگوی او با پاپ در سال 1921یعنی زمانی صورت گرفت که فعالیت برای تأسیس میهن ملی آغاز شده بود و این زمان با زمان گفتگوی هرتزل در 1902 و زمان گفتگوی سوکولف در 1917 فرق می کرد؛ لذا او همه ی اطلاعات خود را در اختیار خواننده نمی گذارد. مثلاً موضوعی را به میان می کشد و آن را روشن می سازد ولی قسمتهایی از آن را در پرده ی ابهام باقی می گذارد و حرفایش بالا و پایین دارد. پوشیده نماند که وایزمن یادداشتهای خود را نه برای عربها، بل برای خوانندگان انگلیسیدان نوشته است. قصد او نمایش دادن یک موضوع و داستان مبهم یهودی و نقل قصه ای است که ریشه ای آن در تاریکی است. به اعتقاد ما، این رنگ غالب کتاب آزمایش و خطای او را که نخستین چاپ انگلیسی آن در سال 1949 منتشر شده است، تشکیل می دهد.آنچه ذیلاً می آید مطالب بریده و پراکنده ای است از وایزمن که توانسته ایم آنها را از میان سخنانش جمع آوری کنیم و از طریق آنها به اثر پذیریهای او از گفتگویش با پاپ در سال 1921 پی ببریم:
1- وایزمن می گوید که در سال 1922-1921 احتیاج پیدا کرد تا سفرهای متعددی به اروپا و پایتختهای اروپایی بکند و در آن زمان قیمومت هنوز تصویب نشده بود. به دلیل وجود اماکن مقدسه، مسأله ی واتیکان و موضع آن در قبال یهود یا صهیونیسم مطرح بود. از این رو، وایزمن مایل بود با پاپ ملاقات کند و بکوشد تا موضوع را روشن سازد. چرا که مونسینیور بارلسینا، پاتریارک کاتولیکها در قدس، با صهیونیسم سخت دشمنی می ورزید. وایزمن در لابلای سخنان خود از عالیجناب پاپ پیوس یازدهم نامی به میان نمی آورد. شاید به دلیل شدت اندوهی که در درون خود احساس می کرده، از ذکر نام پاپ غافل مانده است.
2- می گوید: سینیور شانزیر وزیر امور خارجه ی ایتالیا بود. او اهل تریسته (4) است. و احتمال دارد که از نژاد یهود باشد. میان او و وایزمن گفتگوی تندی پیرامون اماکن مقدسه صورت گرفت. وزیر به او اصرار ورزید که بکوشد تا مسأله را طوری حل کند که رضایت واتیکان را به همراه داشته باشد. اما وایزمن به این دلیل که مرجع کارها حکومت فلسطین است نه او، از این مسئوولیت شانه خالی کرد.
3- سپس دعوتنامه ای دریافت کرد که با کاردینال گاسپاری، وزیر امور خارجه ی (واتیکان) ملاقات کند. وقتی به دیدن او رفت مشاهده کرد که خبرهای فراوانی را مونسینیور بارلسینا، این دشمن صهیونیسم، به او رسانده است. وایزمن می گوید که وی در «دانشکده ی رم» سخنرانیی ایراد کرد و روزنامه ی او سر واتور رومانو، (5) ارگان واتیکان، درباره ی آن یادداشتی نوشت. روز بعد، وایزمن خبر ایراد سخنرانی خود را در روزنامه ی یاد شده خواند. در این خبر آمده بود که «دکتر وایزمن در سخنرانی خود توضیح داده است که سازمان صهیونیسم آن قدر زمین در فلسیطن دارد که برای ده سال آینده ی آن کافی است، بنابراین نیازی ندارد که اراضی عربها را از آنها بگیرد». صبح روز بعد که وایزمن برای گفتگو با وزیر نزد او رفت، وزیر پیش از هر چیز به او گفت: دکتر وایزمن! سخنرانی دیروز شما خوب بود. وایزمن گفت: منظورتان سخنرانیم در دانشکده رم است یا در اوسرواتور رومانو؟ آن دو پس از صحبتهای مقدماتی وارد گفتگو پیرامون اماکن مقدسه شدند. در این جا وایزمن به زبان بازی پرداخت و شروع کرد به توصیف فعالیتهای درخشان سازمان صهیونیسم در زمینه ی کشاورزی و خشک کردن باتلاقها و درختکاری و خدمات پزشکی و آموزشی. وزیر جواب داد که همه ی اینها خوب است و جای نگرانی نیست، بلکه آنچه موجب ترس و نگرانی است وجود «دانشگاه عبری» بر فراز جبل الزیتون است. وایزمن اصل این عبارت را به زبان فرانسه آورده است:
''C,est Vorte Universite Que je Crains''
وایزمن درباره ی این عبارت هیچ توضیح و حاشیه ای نمی نویسد.
4- وایزمن، سپس نام آن عده از دولتمردان ایتالیا را که با آنها گفتگو کرده است، یاد می کند. آنگاه وضعیت یهودیهای ایتالیا را شرح می دهد و می گوید که آنها به جذب شدن در جامعه ی ایتالیا گرایش بیشتری دارند تا به صهیونیسم. اما اندک زمانی بعد شروع به پذیرش عقاید صهیونیستی کردند.
این بود فشرده ای از گفته های وایزمن در یادداشتهایش به نام آزمایش و خطا.
داستان دکتر وایزمن را با نقل ماجراجویی از برادر کوچکترش به پایان می بریم. او در اداره ی کشاورزی حکومت فلسطین کار می کرد. اما این کار او به هیچ رو جنبه ی خدمت به حکومت یا کشور را نداشت بلکه هدفش، به تبعیت از روش سازمان صهیونیسم، این بود که از برنامه های کشاروزی دولت برای عربها مطلع شود و در نتیجه تا می تواند به طریق مختلف کارشکنی کند. هیچ خواننده ای در تصدیق این موضوع تردیدی به خود راه نمی دهد و اگر هم تردید کند با مطالعه ی پروتکلها تردیدش برطرف خواهد شد. خانم نیوتن می گوید که یک روز در خانه ی خود با یکی از دوستان عربش که برای ناهار دعوت شده بود همراه عده ای میهمان ناخوانده ی دیگر سر سفره نشسته بودند که خادمه اش وارد شد و ورود میهمانی را به اطلاع وی رساند. این میهمان سرزده و بی موقع- زیرا موقع صرف ناهار زمان ملاقات با کسی نیست- وایزمن کشاورز بود که در حیفا اقامت داشت. با همین شیوه یک بار کالوارسکی نیز، به منظور جاسوسی، بر خانم نیوتن که عده ای عرب را به خانه اش دعوت کرده و مشغول آگاه کردن آنها از مفاد پروتکلها بود، وارد شد. باری، بعد از رفتن به سالن و در اثنای نوشیدن قهوه گفتگوی تندی میان وایزمن، نیوتن و میهمانان پیرامون طغیان صهیونیسم در فلسطین درگرفت. این حادثه به سال 1925 مربوط می شود. در آن سال یهودیها دانشگاه عبری را در جبل الزیتون افتتاح کردند؛ همان دانشگاهی که چهار سال قبل از افتتاح آن وزیر خارجه ی واتیکان نسبت به ان ابراز ترس و نگرانی کرده بود. خانم نیوتن از وایزمن کشاورز پرسید: به من بگو آیا در صورت رسیدن به هدف خود در فلسطین قصد دارید معبد (یعنی قدس شریف، نخستین قبله و سومین حرم) را همچون گذشته به محلی برای آیینهای متعصبانه ی یهودی و آداب و رسوم و روشهای آنها در آورید؟ (در این سؤال اشاره ای است به وضعیت خوار و حقیر معبد در زمان حضرت مسیح و زمانی که حضرت وارد آن شد کبوتر فروشان و صرافان و کسانی که به کارهای پست مشغول بودند از آن جا بیرون کرد و بساط آنها را به هم ریخت و به یهودیهایی که مشغول این کارها در معبد بودند، گفت خانه ی من نمازخانه و محل نیایش است و شما آن را غار دزدان کرده اید!)
وایزمن کشاورز جواب داد: هرگز، ما با حضور ژنرال آلنبی (همان کسی که وقتی در سال 1917 پیروزمندانه وارد قدس شده عده ی زیادی در اروپا گفتند: امروز جنگهای صلیبی تمام شد! آنگاه دولت فاتح روی کار آمد و فلسطین را به غارنشینان دیروز تحویل داد،) دانشگاه عبری را در جبل الزیتون، مشرف بر معبد، پی ریختیم و پی های آن دوازده سنگ، به تعداد اسباط بنی اسرائیل، جا گذاشتیم.
دکتر وایزمن در یادداشتهای خود می نویسد که او و برادر و افراد خانواده اش در حیفا برای مادرشان جشن تولد گرفته و دور و برش جو خانوادگی شادی را به وجود آورده بودند، اما ما در آنها به جای آن که خوشحال و خندان باشد افسرده و اندوهگین به نظر می رسید. دکتر وایزمن از علت اندوهی که در چهره اش نمایان بود، جویا شد؛ او آهی کشیده گفت: حییم! فکر نمی کنم که همه ی یهودیها هنوز به فلسطین برگشته باشند!
آری، آنها هرگز بر نخواهند گشت.
باید خوانندگان از این پاسخ جناب پاپ به سوکولف که «به اعتقاد من، ما در آینده همسایگان خوبی خواهیم بود» دچار وحشت شده باشند. این جواب در سال 1917 داده شد. اسرائیل به وجود آمد و بر اقلیت عرب باقیمانده در سرزمین اشغالی حاکمیت یافت و اینک که ما سال 1966 را پشت سر می گذاریم، دنیا می داند که یهودیها چه بی رحمی هایی نسبت به عربها، از مسلمان و مسیحی، روا می دارند. مساجد را ویران می کنند، کلیساها را از بین می برند و حوادثی دیگر از این دست که همه ی مردم دنیا با آن آشنایند. هدف نهایی سردمداران اسرائیل این است که در به اصطلاح اسرائیل زمینه برای هیچ دینی، جز آیین یهود، وجود نداشته باشد.
پی نوشت ها :
1- (Pius (1903-1914
2- (Benedikt (1914-1922)
3- کریستوفر در حاشیه ی این عبارت می نویسد: منظور کمکی است که در زبان کالیکستوس دوم، گرگوریوس نهم، اینوکنتیوس چهارم، گرگوریوس دهم، مارتینوس چهارم و پاولوس سوم در مورد «خون دزدی» و آدم ربایی و قتل برای استفاده از خون قربانیان در آیینهای دینی یهود، به یهودیها شده است.
مسأله ی «خون دزدی» لکه ی ننگی است که چه در گذشته و چه در زمان حاضر دامن یهود را آلوده است. در این رابطه چندین رویداد در کشورهای مختلف اتفاق افتاده که تحقیقات قانونی و قضایی نیز آنها را ثابت کرده است. مهمترین حادثه که در سوریه روی داد و بر سر زبانها افتاد، ربودن پدر توما راهب کبوشی در دمشق، در روزهای پایانی حکومت ابراهیم پاشا فرزند محمد علی(1840) است. در این ارتباط حدود ده تن از یهودیهای دمشق مجرم شناخته شدند و هنگامی که حکم اعداد آنها صادر شد یهودیت جهانی قیامتی به پا کرد و محمد علی در مصر را واسطه ساخت تا محکومین را مورد عفو قرار دهد. در قضیه ی «البادری» یا پدر تومای نیکوکار که فقرا را رایگان درمان می کرد عجیب ترین زوایای پنهان یهودیت را در زمینه ی خون دزدی مشاهده می کنید. تصویر اوراق بازپرسی، در کتاب الاصول العربیه لتاریخ سوریا چاپ شده است. مونته فیوری که شرح حال کاملی از او در جلد دوم همین کتاب آمده است، فرستاده ی یهودیت جهانی نزد محمد علی بود که از ملکه ویکتوریا توصیه نامه ای همراه خود داشت و از صندوقهای «دانشوران صهیون» طلا. با وجود این دو عنصر دیگر جای تعجب نیست که جنایتکاران عفو شوند!
4- Trista بندری در شمال ایتالیا در ساحل دریای آدریاتیک. مرکز مهم تجاری و پالایش نفت- م.
5- Ossernatore Romano.
منبع مقاله: نویهض، عجاج. (1387)، پروتکل های دانشوران صهیون، برنامه عمل صهیونیسم جهانی، ترجمه حمیدرضا شیخی، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ پنجم(1387).
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}